با هم بیاموزیم، با هم بخندانیم، با هم بخندیم

با هم بیاموزیم، با هم بخندانیم، با هم بخندیم

نمونه طنز فاخر۳😉

به نام خدا

مرادقلی در زندان با هم سلولی خود درد دل می‌کرد.

رفیقش گفت: من هر چی میکشم از زنمه. به خاطر اون مجبور شدم برم دزدی و بیفتم تو این خراب شده.

مرادقلی: منم به خاطر زنم اینجام. یه عوضی اذیتش کرده بود و منم رفتم له و لورده‌ش کردم و به بیست سال حبس محکوم شدم.

– نه بابا

– باور کن

– چند سال شده؟

– تازه دو ساله

– ولی همین روزا از اینجا میرم و با زنم عاشقانه ادامه میدیم. ما همو خیلی دوست داریم.

– چطوری؟

– فرار میکنم، تصور کن، منو عشقم تو سواحل آنتالیا

– خل شدیا

– میریم یه جای دبش میشینیم و به افق خیره میشیم و محو نوشته‌ی دیوار کنار دستمون: «دست شستن از آفتاب و آب، نشانه‌ی است از عاشقان.» من باید برم، اون منتظرمه.

مراد قلی بالاخره پس از ۲۱ فرار نا‌موفق توانست بعد از ۱۲ سال از زندان فرار کند. فورا خود را به خانه‌اش رساند و گفت: سلام زندگی، سلام عشقم، سلام بهانه‌ی نفس کشیدنم.

زنش در را باز کرد و مرادقلی دید، همان مرد پشتش ایستاده و ظاهراً با هم ازدواج کرده‌اند.

مرادقلی بی‌درنگ مرد را کشت و برای گذراندن بقیه عمر به زندان برگشت.

به رفیقش گفت: نظرت چیه به افق خیره بشیم و محو نوشته‌ی دیوار کنار دستمون بشیم: «دست شستن و آفتابه‌ای آب ریختن نشانه‌ی شخصیت شماست.»

😉😉😉

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *