گویند که تا کی به سر و سینه زنی؟
گویند که تا کی اشک بر دیده زنی؟
گویند که چند سال داری تو عزا؟
تا کی تو کنی ماتم و اندوه بپا؟
گویند که تا کی تو سیه پوش شوی؟
تا کی به غم حسین مدهوش شوی؟
گویند که اندوه کده بس باشد
درد دل ۱۴ سده بس باشد
رنج و غم و داغ دیدگان بس باشد
افسردگی و رنجش جان بس باشد
نعره زدن از عمق درونت تا کی؟
فریاد و هیاهوی برونت تا کی؟
…
گویم که کمی صبر ز تو شیرین است
حرف دل ما شنو که اصل دین است
سالار و بزرگمرد و دلیر است حسین
در بیشه عالم همچو شیر است حسین
آقای فتوت و امیر است حسین
فرزند گران قدر غدیر است حسین
گفتن ز حسین و حرف از او سخت است
از نام حسین قلب ما خوشبخت است
ای اهل زمین پر ز مکر و افیون
آیا تو شدی عاشق و شیدا مفتون؟
آیا دل تو شیفته یار شده؟
آیا به غم و فکر گرفتار شده؟
آیا تو به این سن و درین عمر گران
حاضر شده ای فدا کنی از خود جان؟
اما تو بدان حسین یک ماتم نیست
اندوه و تالم و ملال و غم نیست
ناراحتی و زوال و ناکامی نیست
تاریخ گذشته و سر خامی نیست
اشک و دلِ محزون و سیه پیرهنم
آن گریه و آن فغان و این خسته تنم
اینها همه ظاهر است و در چشم عیان
باید که هویدا شود آن عشق نهان
آن عشق که شعله اش به آفاق رسید
آرامش جان شد و به رزاق رسید
این عشقِ حسین لذتش بی پایان
شور و شعف و سرور و درس و ایمان
گر تو بچشی ذره ای از آن در کام
دیگر قدمت به سوی او گیرد گام
آنگاه به هر لحظه و هر حرف ز یار
قلب تو به وجد آید و چشمانت زار
اما غم او یک غم با خوشحالی است
اعماق دل شیفتگانش عالی است
انگار غم و غصه ندارد دیگر
گویا که زدوده گشته است از پیکر
در گریه او شادی بسیار بجو
در حزن حسین معرفت یار بجو
آن اشکِ دو دیدگان نباید دیدن
آن وجد و نشاط بایدش فهمیدن
در مجلس و در روضه ارباب بدان
جز عشق و صفا و مرحمت نیست روان
آخرین دیدگاهها