با هم بیاموزیم، با هم بخندانیم، با هم بخندیم

با هم بیاموزیم، با هم بخندانیم، با هم بخندیم

مُحرّم عشق

گویند که تا کی به سر و سینه زنی؟

گویند که تا کی اشک بر دیده زنی؟

گویند که چند سال داری تو عزا؟

تا کی تو کنی ماتم و اندوه بپا؟

گویند که تا کی تو سیه پوش شوی؟

تا کی به غم حسین مدهوش شوی؟

گویند که اندوه کده بس باشد

درد دل ۱۴ سده بس باشد

رنج و غم و داغ دیدگان بس باشد

افسردگی و رنجش جان بس باشد

نعره زدن از عمق درونت تا کی؟

فریاد و هیاهوی برونت تا کی؟

گویم که کمی صبر ز تو شیرین است

حرف دل ما شنو که اصل دین است

سالار و بزرگمرد و دلیر است حسین

در بیشه عالم همچو شیر است حسین

آقای فتوت و امیر است حسین

فرزند گران قدر غدیر است حسین

گفتن ز حسین و حرف از او سخت است

از نام حسین قلب ما خوشبخت است

ای اهل زمین پر ز مکر و افیون

آیا تو شدی عاشق و شیدا مفتون؟

آیا دل تو شیفته یار شده؟

آیا به غم و فکر گرفتار شده؟

آیا تو به این سن و درین عمر گران

حاضر شده ای فدا کنی از خود جان؟

اما تو بدان حسین یک ماتم نیست

اندوه و تالم و ملال و غم نیست

ناراحتی و زوال و ناکامی نیست

تاریخ گذشته و سر خامی نیست

اشک و دلِ محزون و سیه پیرهنم

آن گریه و آن فغان و این خسته تنم

اینها همه ظاهر است و در چشم عیان

باید که هویدا شود آن عشق نهان

آن عشق که شعله اش به آفاق رسید

آرامش جان شد و به رزاق رسید

این عشقِ حسین لذتش بی پایان

شور و شعف و سرور و درس و ایمان

گر تو بچشی ذره ای از آن در کام

دیگر قدمت به سوی او گیرد گام

آنگاه به هر لحظه و هر حرف ز یار

قلب تو به وجد آید و چشمانت زار

اما غم او یک غم با خوشحالی است

اعماق دل شیفتگانش عالی است

انگار غم و غصه ندارد دیگر

گویا که زدوده گشته است از پیکر

در گریه او شادی بسیار بجو

در حزن حسین معرفت یار بجو

آن اشکِ دو دیدگان نباید دیدن

آن وجد و نشاط بایدش فهمیدن

در مجلس و در روضه ارباب بدان

جز عشق و صفا و مرحمت نیست روان

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *